امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

تولد تولد تولدت مبارک

          سلام عزیز دل مامان سلام قندعسل مامان تولد 3 سالگیت مبارک انشاالله 300 ساله شی عزیز دلم 3 سال پیش تقریبا همین موقعها بود که به دنیا اومدی و من  مادر و بابایی پدر شد . من غرق عشق شدم و خودمو خوشبخت ترین فرد دنیا حس کردم و خدارو شکر کردم. اولین لحظه ای که خانم پرستار تو رو بهم نشون داد هیچوقت فراموش نمیکنم بعد از اینکه بوسیدمت اولین سوالی که از دکتر پرسیدم این بود که :آقای دکتر خیلی کوچولو نیست؟اونم جواب داد:نه خوبه و خیالم راحت شد قبل از اینکه ببینمت وقتی فهمیدم به دنیا اومدی همش نگران بودم که چرا صدای گریت نمیاد و هی میگفتم چرا گریه نمی کنه، خلاصه اون روز بهترین روز زند...
25 مرداد 1393

مسافرت کوتاه

سلام جیگر ماما الهی فدات بشم دیروز قبل اینکه برسم خونه بابایی تو رو برده بود خونه وقتی رسیدم خونه همچین خوشحال شدی زود اومدی بغلم و محکم بغلم کردی و سرتو گذاشتی رو شونم الهی مامان فدات شه منم ذوق مرگ شدم سه شنبه عیدفطر بود از اون روز تا پنج شنبه با خاله سیما اینا رفتیم طرفهای سرعین اردبیل و آستارا و تبریز.شکر خدا به هممون خوش گذشت تو مسیر رفت یه 206 از پشت زد به ماشین ما،الهی بمیرم تو خیلی ترسیدی ما هم یکم ترسیدیم ولی شکر خدا هیچکدوم آسیب ندیم و پلیس اومد بعد هم طرف خسارت رو داد و رفت در کل شکر خدا به خیر گذشت. یادم رفته بود بگم 2،3ماهی میشه برات از اون ماشین شارژیها گرفتیم خیلی دوسش داری ولی میترسی گاز بدی جدیدا وقتی خودمون با کن...
12 مرداد 1393

عزیز دلم

سلام پسر گلم الهی قربون چشات بشم چند وقت درگیر درس و امتحانم وقت نمی کنم زیاد بهت برسم امیدوارم وقتی بزرگ شدی درکم کنی و مامانی رو ببخشی.مامانی خیلییییییییی شیرین زبون و شیطون بلا شدی هزار ماشاالله به گل پسرم . شعر یه توپ دارم قل قلی،اتل متل و تاب تاب عباسی روو بلدی بخونی و تا 7 هم بلدی بشماری تاب تاب از زبان پسملی تاب تاب عباسی   خدا ممو نندازی     اگه بندازی    مامانی بغل بندازی    بابایی بغل بندازی یک-دو-سه-تاتار-پنج(با کسره)-شش-هفت-دو-سه و... تقریبا همه کلماتو بلدی بگی و جملات 3 کلمه ای و حتی بیشتر هم بلدی میشه گفت کامل حرف میزنی ...
14 تير 1393

سال نو مبارک پسرم

  سلام عزیز دلم سال نوت مبارک انشاالله ١٠٠٠ ساله شی جیگرم مامانی فدات بشه ماشاالله روز به روز بزرگتر میشی و شیرین زبونیهات بیشتر میشه-مامانی برات بگه تا ششم فروردین خونه بودم و عید دیدنی می رفتیم هفتم با عمه ناهیداینا و آقای برزگر(همکار بابایی) و خانمش راه افتادیم و شب رو سرعین موندیم فرداش راه افتادیم طرف رامسر و تا ٦ شب تو هتل آپارتمانی که بابایی از طریق اداره گرفته بود ا موندیم کلی بهمون خوش گذشت خوشحالیم بیشتر بخاطر این بود که بالاخره بعد از مریضی ١٨ روزت و غذا نخوردنت که فقط شیر میخوردی روز دوم یا سوم مسافرت دوباره شروع کردی به غذا خوردن  اصلا باورم نمیشد آخه تو اون مدت خیلی عذاب کشید...
17 فروردين 1393

پسر جیگر خودم

سلام پسر عزیزم فدای چشمای خوشگلت بشم چند وقتی بود وقت نمی کردم به وبلاگت سر بزنم این اواخرم سرگرم امتحاناتم بودم دیروز تموم شدم هر دومون راحت شدیم چون تو هم خیلی اذیت میشدی شرمندتم گلم بعضی وقتها باهات بدرفتاری میکردم و الان خیلی عذاب وجدان دارم شبها تو خیلی اذیت میشدی تا من نمیخوابیدم تو هم بیدار میموندی و تا ساعت 5/1 پیشم میموندی .امیدوارم مامانی رو ببخشی. اکثرا مراعات حال مامانو میکردی وقتی گوشی دستت بود و به آهنگها گوش میکردی من بهت میگفتم صداشو کم کن تو هم کم میکردی الهی مامان فدای اون درک و فهمت بشه منم سعی میکنم جبران کنم و زود به زود ببرمت خانه بازی نمونه ای از کلماتی که میگی شوبابا=نوشابه میه=میوه ...
6 اسفند 1392

از خودم دلگیرم

سلام عزیز دل مامان از خودم خیلی دلگیرم دو روز قبل به خاطر کمر دردم پیشت بودم شب وقتی بردمت اتاق تا بخوابونمت ازم شیر خواستی منم اصلا حوصله نداشتم و سرت داد زدم و گفتم چقدر شیر میخوری نمیتونم برم برات شیر بیارم،الهی مامان فدای اون مظلومیتت بشه تو هم با ناله و زاری بابایی رو صدا کردی وقتی دیدی اونم جواب نداد پاشدی رفتی پیشش که اتاق دیگه درس میخوند و گفتی شیر اونم برات شیر اورد از دیشب عذاب وجدان گرفتم و خیلی ناراحتم که اون رفتارو باهات کردم .میدونی که خیلیییییی دوست دارم بدون تو نمیتونم نفس بکشم امیدوارم مامانی رو ببخشی ...
4 آذر 1392

عشق مامان

سلام عزیز دلم الهی مامان فدات بشه امیرمهدی جان احساس میکنم روز به روز عشقم بهت زیادتر میشه این عشق و علاقه رو نمیتونم با هیچ جمله ای توصیف کنم این حس مادر بودنو با هیچ چیز عوض نمی کنم همیشه از خدا میخوام این حس رو برا همه زنای دنیا مخصوصا خاله سیما هم قسمت کنه وقتی گریه میکنی احساس میکنم میخواد نفسم بند بیاد مخصوصا وقتی مریضی یا به خاطر دوری از من تو گوشی صدای گریتو میشنوم دیوونه میشم الان بهتر قدر مامانمو میدونم و میفهم چقدر برام زحمت کشیده و دوسم داره(البته تو شیطون بلارو از من بیشتر دوست داره )هفته پیشم به خاطر کمردردم ٣ روز مرخصی بودم که از شانس بد تو هم مریض شدی و گلوت و گوشت و چشمت عفونت کرده بود یه روز صبح ساعت ٦ بیدار شدی...
13 آبان 1392

دل نوشته

سلام جیگرطلای مامان،صبح احساس کردم قلبم از جا کنده شد وقتی بابایی تو رو به عزیز داد از خوب بیدار شدی و گریه کردی طوری مامان و حبه میگفتی که صدات تا پایین میومد چشام پر از اشک شد دلم گرفت ولی چیکار کنم مامانی باید برم سرکار- انشاالله بزرگ شدی جبران میکنم جیگرم یادم نیست این شیطونیتو قبلا گفتم یا نه-از سه چهار ماه پیش هروقت میخوای خودتو برام لوس کنی یا میخوای کاری رو برات انجام بدم بهم میگی ماما قه قه و یا مامانی به بابایی هم بعضی وقتا میگی حبه قه قه -الهی مامان فدای زرنگیهات بشه   مامانی هر کاری میکنم نمیتونم از پوشک بگیرمت جمعه در عرض ٢ ساعت ٤ بار جیش کردی شلوارت راستی تولدت مبارک جیگرم الب...
24 شهريور 1392

آفرین گل پسر جیگر مامان

سلام نفس مامان خوبی الهی من دورت بگردم از پنجشنبه هفته پیش به طوری جدی پروژه از پوشک گرفتنتو شروع کردم و شکر خدا میشه گفت تا امروز موفق بودم ممنون مامانی که زیاد اذیتم نکری البته قبلنا هم دو سه بار امتحان کردم  ولی موفق نشدم الان خیلی خوشحالم که داری یاد میگیری راستی بعد از پی پی کردن باهاش بابای میکردی و میگفتی بیل(با فتحه)یعنی میخوام بغلش کنم  آی مامانی فدات شه .اگه یکم هم از شلوغیهات کم کنی خیلی بهتر میشه بعضی وقتا وقتی به سر و وضع خونه نگاه میکنم واقعا حالم میگیره آخه اگه بدونی به خاطر تو خونه به چه و ضعیتی میفته به خاطر اینکه نری بالا اپن مبل جلوی اپن رو کشیدم یکم وسطتر تازه برا اینکه از پشت همون مبل نری پیش آباژور (چون ...
23 شهريور 1392