امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 7 سال و 23 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

شیطونیهای طاها جیگر

سلام عزیزای دل مامان.فدای دوتاتون بشم که هر کدومتون یه جور شیرین هستید.شرمنده که وقت نمیکنم بیام مطلب بنویسم.طاها کوچولو خیلی خوش خنده شدی عزیز دلم ماشاالله از روز ۴ تولدت میخندیدی حتی عمه لعیات میگفت تو بیمارستان هم برا بابایی خندیدی قربونت بشم من.اوایل چندبار موقع عوض کردن پوشاکت رو دست و لباسهای من جیش و پی پی کردی یکی دوبار هم رو دست بابایی جیش کردی.یه بار هم دیدم چشماتو تندتند باز و بسته میکنی یهو دیدم جیش کردی رو صورتت.یه بار هم داداشی وایساده بود کنارت یهو دیدم میگه ایم ایم بعد دیدم جیش کردی رو صورتش منم گفتم دهنتو ببند تا نره تو دهنت و بابایی زود برد صورتشو شست.ببین چه شیطون بلایی هستی ماشاالله.امیرمهدی رو بیشتر از همه میشناسی و تا م...
16 تير 1396

طاها جیگرمون به دنیا اومد

سلام عزیزای مامان.شکرخدا طاها کوچولو ۱۰اردیبهشت در بیمارستان شفا تحت نظر دکتر مدینه ای به دنیا اومد و شیرینی زندگیمونو چندین برابر کرد.امیرمهدی هم خیلی خوشحال بود وقتی اومد بیمارستان بابایی یه ماشین بهش داد و گفت داداشی برات خریده (۲هرچند که اون باور نکرد.)امیرمهدی وقتی اومد بیمارستان اول اومد دست منو بوسید(الهی مامان دورش بگرده)بعد هم طاها رو بوسید و گفت چرا داداشم ابرو نداره ...
16 خرداد 1396

عزیزای دل مامان

سلام عزیزای دلم. الهی فدای هر دوتاتون بشم.چند هفته پیش رفته بودم مدرسه خانم ابراهیمی ازت خیلی تعریف میکرد میگفت خیلی پیشرفت کردی وپسر خیلی خوب و مسئولیت پذیری هستی و تا وقتی یه چیزی رو یاد نگرفتی همش پیگیرش هستی. خدارو شکر که اینقدر پسر فهمیده ای هستی و خیلی خونگرم و مهربونی عزیز دلم.برا معلمت هم یه شال کادو گرفته بودیم که خودت داده بودی بهشون اونم کلی از کادو تعریف و تشکر کرد و حالا از جوجه کوچولوم بگم که همش در تکاپو و حرکت هستش شکر خدا. لحظه شماری میکنم تا جوجمو تو بغل بگیرم و همش بوسه بارانش کنم و امیرمهدی هم از تنهایی در بیاد و یه داداش و دوست خوب نصیبش بشه انشاالله. هفته پیش رفتم پیش دکتر مدینه ای گفت تاریخ سزارین میفته 7 یا 8 اردیبه...
18 بهمن 1395

یه مهمون جدید

سلام عزیز دل مامان.الهی مامان فدای تو بشه.الان دقیقا 20 هفته و 4 روز که تو دل مامان جای گرفتی.نمیدونی با اضافه شدن تو به خانواده چقدر خوشحال شدیم.مخصوصا داداشی که این اواخر همش بهونه میگرفت که چرا من تنهام و برام داداش بخرین خودشم به آبجی راضی نمیشد و همش داداش میخواست تا دو تایی پدرمو دربیارین قربون شلوغکاریهاتون بشم که از الان تصور میکنم پریروز رفته بودم سونوگرافی تا خیالم از بابت سلامتت راحتتر بشه که همه چی شکر خدا خوب بود حتی آقای دکتر صورت ماهتو به صورت رنگی و واضح نشونم داد نمیدونی چه حسی بهم دست داد چشمهای خوشگلتم بسته بودی نمیدونم بخاطر نور دستگاه بود یا خواب بودی.الهی مامان فدات بشه که اینقدر ماهی.دقیقا 11 شهریور صبح زود ک...
7 دی 1395

دلم برا وبلاگت لک زده بود

سلام عزیز دل مامان.خیلی شرمندم بیشتر از 1 سال که به وبلاگت سر نزدم فدای پسر مهربونم بشم نمیدونی مامان چقدررررر عاشقته.روز به روز بهت وابسته تر میشم.الان دیگه واسه خودت مردی شدی میری کلاس آمادگی خیلی حرف گوش کن شدی ماشاالله شلوغیهات خیلی کمتر شده.اسم خانم معلمتن خانم ابراهیمی هستش یه خانم مهربون که تو هم خیلی دوسش داری البته اونم تو رو خیلی دوست داره بهت میگه شیرین شکر بچه ها هم از اون یادگرفتن ،اوایل تو هم عصبانی میشدی به خاطر این حرف که برات توضیح دادم که حرف بدی نیست ولی شکر خدا به درس و مشق علاقه داری انشاالله تا آخر اینجور باشه و بتونی یه پزشک حاذق بشی. راستی یه خبر خوب برات دارم بعد 4 ماه صاحب یه داداش میشی انشاالله میدونم خیلی ...
24 آذر 1395

4 سالگی پسرم

سلام عزیز دل مامان.ماشاالله دیگه برا خودت گل پسری شدی،بعضی وقتها یه حرفهایی میزنی که باورم نمیشه اونوقت میفهمم که به امیدخدا قندعسلم داره بزرگ میشه.تولد 4 سالگیت هم به شکر خدا گذشت . به اصرار عمه افسانه خونه اونا برگزار کردیم آخه گفتن هونه شما آپارتمان و بچه ها سروصدا میکنن.شکر خدا به همه مخصوصا تو و دانیال و آیسو خیلی خوش گذشت و طبق معمول کلی هم شلوغی کردین.الهی مامان قربونت بشه، میدونی پسرم خیلی شلوغی میکنی بعضی وقتها عصبانی میشیم و دعوات می کنیم که بعدش عذاب وجدان میگیریم امیدوارم وقتی بزرگ شدی ما رو ببخشی ولی وقتی انشاالله خودتم صاحب فرزند شدی میبینی که بعضی وقتها آدم تو کنترل عصبانیتش کم میاره.اینم بگم که بابایی رو بیشتر ازم...
17 آبان 1394

گفتن...

سلام عزیز دل مامان ،بهترین خبر تو اوایل امسال میدونی چی بود؟این بود که بالاخره پی پی تو گفتی و دیگه تو شلوارت نمیکنی به نظر خودم  مسافرت عید تاثیر زیادی رو این موضوع داشت چون اونجا می دیدی همه بهت تاکید میکنند که کار خیلی بدیه و بعضی وقتها بهت می خندیدن این طور شد که بعد از مسافرت دیگه میری دستشویی البته یکروز بعد از اون جریان اسهال شدی که مجبور شدم پوشکت کنم روز بعدش که خوب شدی بازم  تا 2 روز تو شلوارت پی پی کردی وقتی ازت پرسیدم چرا تو شلوارت میکنی؟گفتی اسهالم دیگه نمیدونستم گریه کنم یا بخندم ولی خداییش خیلی حرص خوردم. خلاصه شکر خدا این مشکل برطرف شد و راحت شدیم.  میخوام یه چند تا از عکسهات و اولین نقاشیتو که ...
13 ارديبهشت 1394

پیشاپیش سال نو مبارک پسرم

سلام عزیز دلم سال 94 هم داره از راه می رسه میدوارم 1000 ساله شی پسرم  و انشالله همیشه صحیح و سالم باشی و سایه من و بابایی بالا سرت باشه عزیزم.خیلی دوست دارم پسرم ،تو بهترین و قشنگترین هدیه خداوندی هرروز از خدا میخوام که خانوادم همیشه صحیح و سالم باشند.آرزوی بهترین ها رو برات دارم گلم.دیروز چهارشنبه سوری بود رفتیم جلو خونه خاله منیره همه دور آتیش جمع شده بودن ،الهی فدای دل کوچیکت بشم خیلی ترسویی مامانی از ترس همش بغل بابایی بودی بعدشم از ترس گریه کردی مجبور شدم ببرمت خونه خاله منیره آخرشم شامو رفتیم خونه عزیز گلی. کلماتی که نمیونی درست تلفظ کنی و من عاشق تلفظ کردنتم: خداسیف=خداحافظ دستت درد نمیکنه=دستت درد نکنه ...
27 اسفند 1393

شیشه شیر

سلام عزیز دلم شرمنده که نمیتونم زیاد به وبلاگت سر بزنم تا خاطرات قشنگتو بنویسم اصلا وقت نمیکنم اگه این ترم هم تموم بشه فقطه میمونه پایان نامه که اونم به امید خدا بتونم بنویسم دیگه وقت زیادی پیدا میکنم تا بیام اینجا. یه دو ماهی میشه که دیگه شیرو تو شیشه شیر بهت نمیدم و تو لیوان بهت میدم اولش دلم نمیومدولی دیدم رفته خیلی بدغذا میشی و خیلی کم غذا میخوری الان نسبتا غذات بهتر شده ولی از یه جهتم ناراحتم چون دیگه خیلی کم شیر میخوری اولش خوب میخوردی ولی الان نه تازه اونم اگه شیرکاکائو یا شیرهویج باشه یه کم میخوری. قربونت برم دیشب بازم یاد شیشه شیرت افتاده بودی و میگفتی پیش خورده الهی فدات باشه آخه اونطوری قولت زدیم و گفتیم شیشتو پیشی برد...
18 آذر 1393