روزهای خیلی بد و نگران کننده مامان و بابا
عزیز دلم روز جمعه مورخ ۶/۳/۹۰ رفتیم سونوی زبیری تا از سلامتیت
مطمئن شیم دکتر یکانی با حوصله همه اعضاتو نشونمون داد قلب
کوچولوتو و پاهاتو و دستاتو و مغزت و انگشتات و چشمات و چونتو که
داشتی تکونش میددادی حتی کلیه و مثانتو هم نشونمون داد و اطمینان
داد کهشکر خدا سالمی بابایی بازم جنسیتو پرسید فقط مابین
حرفاش گفت که مایع کیسه آبت کم شده و منو نگران کرد بعد که
دقیق اندازه گیری کرد گفت زیاد کم نیست و گفت من چون روی این
مسئله حساسم واسه همین میگم که آبت یه کم باید زیاد باشه گفت
نرمالش ۱۳ یا ۱۴ سانته که مال من ۵/۱۰ بود و گفت زیر ۷ به بعدخطرناک
میشه و گفت مایعات زیاد بخورم. فرداش جواب آزمایش و سونوگرافی رو
بردیم پیش دکترسلطانی تا نظرشو بگه که اون بیشعور هم با حرفاش
کلی نگرانم کرد وگفت برا کم بودن آبت باید مایعات زیاد بخوری
بعد که آزمایشو نگا کرد گفت که قندم بالاست و عفونت اداری داری
و بعد به من گفت مال تو هم که مشکل دار شد با این حرفش دلم
هری ریخت و اعصابم داغون شد و براعفونتم دارو نوشت و برا
قندم گفت که باید برنج و ماکارونی و نون وشیرینی جات خیلی کم
بخورم و ۱۷ همین ماه دوباره آزمایش بدم اگه قندم پایین نیومد برام
دارو بنویسه و گفت باید مایع کیسه آبمو اون موقع چک کنه. وقتی از
مطب بیرون اومدم رفتم پیش بابایی که جلو در منتظرم بود صورتم داغ
داغ و قرمز شده بود همینکه رسیدم پیشش نتونستم جلوی بغضمو
بگیرم شروع کردم به گریه و بابایی هم خیلی ناراحت و نگران
من و تو شد