امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 7 سال و 9 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

خواب پرماجرای گل پسر

1391/6/20 9:08
نویسنده : مامان پسملی
173 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگلم عزیزم ، مامانی قلبونت بشه، و اما ماجرای خوابیدن

 

جمعه شب:عصر جمعه رفتیم بیرون و موقع برگشتن حوالی ساعت

۹ بود یا ۱۰ که تو بغلم خوابت برد منم اون شب خیلی خوابم میومد

و مثلا میخواستم زود بخوابم ساعت ۲۰/۱۰ بود که نماز میخوندم تو

بیدار شدی و با حالت خواب آلود اومدی پیشم منم با گفتم الله اکبر

بابا رو که طبق معمول تو اتاق مشغول اینترنت بود متوجه جریان کردم

و اونم اومد پیشت،خلاصه ۳۰/۱۰ بود که خواستم بخوابم و تو رو هم

بخوابونم که تو اول شروع کردی از سر و کولم بالا رفتن و این ماجرا تا

۱۲ ادامه پیدا کرد بعد بردمت بزارم تو اتاق پیش بابایی که پشت سرم

گریه کردی و باهام برگشتی تو حال،بعد بابایی گفت ببریمش بیرون

شاید تو ماشین خوابش ببره که برعکس خوابت پرید و با صدای ضبط

نانای میکردی تازه وقتی میخواست آهنگ عوض بشه چون فکر

میکردی ضبط رو خاموش کردیم با جیغ اعتراض میکردی، الهی مامان

قربون نانای کردنت بشه اگه بدونی چقدر خوشگل و ناز نانای میکنی

منم هی دستای کوچولوتو میبوسم و میخواستم دستاتو بخورم جیگر

 طلام و اما برگردیم سر اصل ماجرا، ساعت ۴۵/۱۲ بود که برگشتیم

 خونه، بابایی که خیلی کلافه شده بود خواست بخوابه البته مگه صدات

 میزاشت هی می اومدی بغلم و نق میزدی و  میخواستی بریم بیرون،

 بعدگذاشتمت رو مبل و دوتایی با هم میزدیم رو توپ و کیف میکردی

 هر وقت هم من دستامو از رو توپ برمیداشتم با اون دستای کوچولوت

 دستامو میگرفتی و میزاشتی رو توپ که منم بزنم منم باز دستاتو

میبوسیدم و وقتی احساس میکردی صدا شبیه آهنگ میشد شروع

 میکردی به نانای کردن خلاصه پس از مشقت فراوان ساعت ۵۰/۱

خوابیدی جیگمل طلام

حالا بزار از استعدادهات بگم

صدای بع بعی که میگی: بع بع ، صدای پیشی:در حالی که زبونتو

در میاری میگی:نیو صدای ماهی:پ پ ، صدای لک لک که آقاجون

یادت داده میگی :دیک دیک صدای هاپو : ها ها

راستی مامانی دیروز با بابایی و عزیز گلی اومدی اداره مامان و کلی

با همکارام شیطونی کردی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)