عشق مامان
سلام عزیز دلم الهی مامان فدات بشه امیرمهدی جان احساس میکنم روز به روز عشقم بهت زیادتر میشه این عشق و علاقه رو نمیتونم با هیچ جمله ای توصیف کنم این حس مادر بودنو با هیچ چیز عوض نمی کنم همیشه از خدا میخوام این حس رو برا همه زنای دنیا مخصوصا خاله سیما هم قسمت کنه وقتی گریه میکنی احساس میکنم میخواد نفسم بند بیاد مخصوصا وقتی مریضی یا به خاطر دوری از من تو گوشی صدای گریتو میشنوم دیوونه میشم الان بهتر قدر مامانمو میدونم و میفهم چقدر برام زحمت کشیده و دوسم داره(البته تو شیطون بلارو از من بیشتر دوست داره)هفته پیشم به خاطر کمردردم ٣ روز مرخصی بودم که از شانس بد تو هم مریض شدی و گلوت و گوشت و چشمت عفونت کرده بود یه روز صبح ساعت ٦ بیدار شدی و چون دیدی نمی تونی چشماتو باز کنی(آخه پلکات بهم چسبیده بود) خیلی ترسیدی و همش مامانی مامانی میگفتی منم بغلت کردم و بردم چشماتو با آب گرم شستم تا چشماتو باز کردی و خیالت راحت شد خوابیدی عصر بردیمت پیش دکتر انتظاری(خیلی دکتر خوبیه خدا خیرش بده)برات دارو و آمپول نوشت عرض ٣ روز خوب شدی عوضش ٣ روز رو پیش هم بودیم راستی چند روز همش بهم میگی مامانی منم کلیییییییی کیف میکنم البته من یادت ندادم ها خودت میگی و این باعث میشه بیشتر بهم بچسبه