سال نو مبارک پسرم
سلام عزیز دلم سال نوت مبارک انشاالله ١٠٠٠ ساله شی جیگرم مامانی فدات بشه ماشاالله روز به روز بزرگتر میشی و شیرین زبونیهات بیشتر میشه-مامانی برات بگه تا ششم فروردین خونه بودم و عید دیدنی می رفتیم هفتم با عمه ناهیداینا و آقای برزگر(همکار بابایی) و خانمش راه افتادیم و شب رو سرعین موندیم فرداش راه افتادیم طرف رامسر و تا ٦ شب تو هتل آپارتمانی که بابایی از طریق اداره گرفته بود ا موندیم کلی بهمون خوش گذشت خوشحالیم بیشتر بخاطر این بود که بالاخره بعد از مریضی ١٨ روزت و غذا نخوردنت که فقط شیر میخوردی روز دوم یا سوم مسافرت دوباره شروع کردی به غذا خوردن اصلا باورم نمیشد آخه تو اون مدت خیلی عذاب کشیده بودم و بعضی وقتا گریه میکردم با غذا خوردنت خیالم راحت شد راستی حرف زدنت هم خوب شد و جمله های دو کلمه ای و سه کلمه ای هم میگفتی و من و بابایی کلی ذوق میکردیم و ازت میخواستیم دوباره تکرار کنی.عاشق دریا شده بودی با هیجان میدویدی طرفش موج که میومد و کفشهات و یکم شلوارت خیس می شد با هیجان جیغ می زدی الهی مامانی قربونت بشه. منو کشتی تا بتونم چند تا عکس کنار دریا ازت بگیرم خیلی لجبازی هر کاری میکردم یه لحظه نگام کنی نمیکردی و پرتقالهایی که اونجا ریخته بود و گوش ماهیهارو پرت میکردی تو دریا تا اینکه منم یه قایق دیدم و گذاشتم تو قایق تا نتونی از اونجا دربیای تا منم ازت عکس بگیرم