دلم برا وبلاگت لک زده بود
سلام عزیز دل مامان.خیلی شرمندم بیشتر از 1 سال که به وبلاگت سر نزدمفدای پسر مهربونم بشم نمیدونی مامان چقدررررر عاشقته.روز به روز بهت وابسته تر میشم.الان دیگه واسه خودت مردی شدی میری کلاس آمادگی خیلی حرف گوش کن شدی ماشاالله شلوغیهات خیلی کمتر شده.اسم خانم معلمتن خانم ابراهیمی هستش یه خانم مهربون که تو هم خیلی دوسش داری البته اونم تو رو خیلی دوست داره بهت میگه شیرین شکربچه ها هم از اون یادگرفتن ،اوایل تو هم عصبانی میشدی به خاطر این حرف که برات توضیح دادم که حرف بدی نیست
ولی شکر خدا به درس و مشق علاقه داری انشاالله تا آخر اینجور باشه و بتونی یه پزشک حاذق بشی. راستی یه خبر خوب برات دارم بعد 4 ماه صاحب یه داداش میشی انشااللهمیدونم خیلی خوشحال میشی چون همش میگی برام داداش بخرین من تنهایی حوصلم سر میره اون روز حتی بخاطرش گریه کردی،الهی مامان قربون اشکهات بشه،منم میگم هر وقت پول زیادی داشتیم میخریم.اون روز میگفتی منو از کدوم مغازه خریدین منم گفتم از بیمارستان خریدیم گفتی از کدوم،گفتم آذربایجان.فدای پسر گلم بششششششم