نگراني ماماني
فرشته كوچك و شيطونم ۲روز بود كه تكون خوردنتو اصلا
حس نميكردم و خيلي نگرانت بودم حتي شبا نميتونستم خوب
بخوابم همش دلم ميخواست وسطاي شب كه بيدار ميشدم لااقل
يكبار تكون خوردنتو حس كنم ولي تو فكر كنم همش تو خوب بودي
و قصد حركت كردن نداشتي هر كاري ميكردم راضي نميشدي
دعا ميخوندم باهات حرف ميزدم ولي انگار نه انگار حتي يكي دوبار
هم از نگراني گريه كردمتا اينكه رضايت دادي و صبح روز شنبه
تو اداره تكون خورديو منو خوشحال كردي قربونت برم ديروز و
امروزم كه فكر كنم همش در حال ورزش بودي خيلي وول ميخوردي
حتي الان هم داري شلوغي و بازي ميكني
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی