بازم مامانی دلتنگته عزیزم
سلام جیگر طلای مامان اول مژده بدم که ۱ هفته ای میشه که ۴
دست و پا رفتن رو یاد گرفتی عزیز دلم- پریشب داشتم سبزی پاک
میکردم یه ذوقی میکردی که بیای اونا رو بهم بریزی بابایی هم
مواظبت بودی ولی آخرای کار دیگه خسته شد و گذاشتت به امان
خدا که تو هم از فرصت استفاده کردی و چند بار چنگ انداختی به
سبزیها وای مامان فدای اون دستای کوچولوت بشه
-و اما دلیل دلتنگی مامان عزیز دلم یه چند وقتی میشه که خیلی
بهم وابسته شدی و صبحها بعد بیدار شدن (به گفته عزیز گلی)
گریه میکنی و به همه جای خونه نگا می کنی و دنبالم میگردی- الان
سه چهار روزه که صبحها تو رو میبریم بالا تا وقتی بیدار شدی
مثلا دیگه دنبالم نگردی ولی عزیز میگه هر وقت بیدار میشی گریه
میکنی و ماما میگی الهی مامان فدای گریه کردنهات بشه که دلم
کباب میشه (الان بغض گلومو گرفته) دیروزکه رفتیم خونه تو خواب
بودی منم ناهارو خوردم و خواستم یه چرت بزنم که عزیز زنگ زد به
بابایی و گفت بیدار شدی همچین گریه میکردی و ماما میگفتی که
بابایی تو گوشی متوجه شده بود خیلی داغونم عزیزم نمیتونم گریه
کردنت وتحمل کنم عزیز دلم-دلتنگتم جیگرم- اعتراف میکنم که مامان
بودن خیلی سخته تازه میفهم مامان عزیز چقدر برام زحمت کشیده و
دستای مهربونشو میبوسم
از خدای مهربون میخوام لذت مامان بودنو به همه زنای دنیا قسمت کنه