امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 7 سال و 3 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

گل پسرای خودم😙😙😙

سلام عزیزای دلم.قربونتون بشم . خدارو شکر که شماهارو دارم .بابایی رفته ماموریت.خداروشکر که شما پیشم هستین.و اما از پیشرفتهای آقا طاها.البته اکثرشون مال خیلی وقت پیشه.از موقعی که ۸ یا ۹ ماهه بودی گوشی تلفنو برمیداری میگی عَ یا دَ.چند روز پیش قشنگ میگفتی بابا و ماماماما ولی الان دیگه نمیگی.تنبل خان هنوز راه نمیری الان ۱۴ ماه و ۴ روزت هست ولی همچنان نشستی. هر دوتون خیلی بدغذایین بعضی وقتها اصلا هیچی نمیخودین چند روز پیش بردیمتون دکتر از اون روز شکر خدا بهتر شدین حتی طاها از دیروز تو شیشه شیر،شیر پاستوریزه هم میخوره طاها تو یکسالگی باید وزنش ۱۰/۵ میشد که فقط ۹ کیلو بود تازه هفته پیش نیم کیلو هم کمتر شده بود امیرمهدی هم که این ترم رو هم با معدل خی...
15 تير 1397

مرواریدهای طاها🤗

سلام گل پسرای مامان.الهی فدای دوتاتون بشم.طاها کوچولوی مامان ۹ یا ۱۰ روزی میشه که اولین مرواریدت از پایین دراومد چند روز پیشم دیدم که دومین مرواریدت از با لا دراومد الهی قربونت بشم که اینقدر با نمک و شیطونی.امشب هم دیدیم چهاردست و پا رفتنو کامل یادگرفتی.کلماتی که میگی البته اکثرشو بیشتر از ۱ ماهه یاد گرفتی:دَدَ.اَبَ.نه نه.عمه. دست زدنو که خیلی وقته بلدی.۲ هفته ای هم میشه که بای بای کردنو یاد گرفتی گلم.امیرمهدی گلم هم ترم اول رو با کارنامه خیلی خوب تموم کرده ...
4 اسفند 1396

جوجه های مامان🐥🐣

سلام عشقولای مامان.الهی فداتون بشم.شرمندم که وقت نمیکنم مطالب جدید از این دوران خوب بزارم.میدونم که یه وقتی حسرت این روزارو میخورم.حالا بگم که چیکارا میکنین.امیرمهدی گلم که با درس و مشق مشغولی ماشاالله درستم که خوبه اکثرا با بابایی درس میخونی چون من به طاها و کارهای خونه میرسم.و اما طاها کوچولو :از اوایل ۸ ماهگی تونستی بدون کمک بشینی فکر کنم از اواخر ۸ ماهگی هم یاد گرفتی دس دسی بزنی الهی مامان فدای دستای کوچولوت بشه موقع دس زدن دستاتو میگیرم بوس میکنم دلم غش میره میخوام دستای کوچولوتو بخورم.یه مدت بعد اونم یاد گرفتی میگی دده،اد صدای موتورم در میاری . خیلی بهم وابسته ای خیلی کم پیش میاد از بغل من بری بغل بابایی.وقتی از اداره میرسم خونه عزیز یه...
30 دی 1396

عزیزای دلم

سلام عزیزای مامان.فدای دوتان بشم.امیرمهدی جونم الان ۴ روز که میری مدرسه.قربونت بشم امسال سال حساسی هستش امیدوارم که درساتو خوب بخونی و موفق بشی.طاها جونم فکر کنم از اوایل ۴ ماهگی دیگه میتونی وسایل رو با دستات بگیری و از اوایل ۵ ماهگی میتونی خودت برگردی و چهاردست و پا بشی آی فدای خنده هات بشه مامان.داداشی خیلی دوست داره تازه از مدرسه میرسه همین که کیفش و انداخت زمین زود میاد پیش تو و بوست میکنه و باهات حرف میزنه طاها جونم ۳۹ روزه دیگه باید برم اداره خیلی دلم میگیره وقتی فکر میکنم که باید تو رو بذارم و برم .از یه طرفم نگران شیر خوردنت هستم تا ۳ ماه روزی یکی دوبار شیرخشک میخوردی بعد اون هر کاری میکنیم نمیخوری.نمیدونم چطورب تا ظهر با غذای کمکی م...
5 مهر 1396

امیرمهدی جون مهربون و طاها جون آروم

سلام عزیزای مامان.الهی قربون هر دوتون بشم من نمیدونین چقدر عاشقتونم.نفس به نفس شما بند هستش.امیرمهدی جان(به قول خودت پیشی بزرگ مامان)وقتی میبینم چقدر طاها رو دوست داری و چطور بوسش میکنی و باهاش حرف میزنی اونقدر کیف میکنم و خداروشکر میکنم که حد و اندازه نداره.طاها هم مطمئنم تو رو خیلی دوست داره وقتی میای بالاسرش تو رو که دید همش میخنده و میخواد باهات حرف بزنه.طاها جونم ماشاالله خیلی بچه آرومی هستی و منو اذیت نمیکنی امیرمهدی کوچیک که بود یکم اذیتم میکرد.فدای هردوتون بشم من .امیرمهدی جان راستی تقریبا ۳ هفته یا بیشتر میشه که ثبت نامت کردیم کلاس اسکیت.ماشاالله خوب پیشرفت میکنی و خوشت میاد...
13 مرداد 1396

شیطونیهای طاها جیگر

سلام عزیزای دل مامان.فدای دوتاتون بشم که هر کدومتون یه جور شیرین هستید.شرمنده که وقت نمیکنم بیام مطلب بنویسم.طاها کوچولو خیلی خوش خنده شدی عزیز دلم ماشاالله از روز ۴ تولدت میخندیدی حتی عمه لعیات میگفت تو بیمارستان هم برا بابایی خندیدی قربونت بشم من.اوایل چندبار موقع عوض کردن پوشاکت رو دست و لباسهای من جیش و پی پی کردی یکی دوبار هم رو دست بابایی جیش کردی.یه بار هم دیدم چشماتو تندتند باز و بسته میکنی یهو دیدم جیش کردی رو صورتت.یه بار هم داداشی وایساده بود کنارت یهو دیدم میگه ایم ایم بعد دیدم جیش کردی رو صورتش منم گفتم دهنتو ببند تا نره تو دهنت و بابایی زود برد صورتشو شست.ببین چه شیطون بلایی هستی ماشاالله.امیرمهدی رو بیشتر از همه میشناسی و تا م...
16 تير 1396

طاها جیگرمون به دنیا اومد

سلام عزیزای مامان.شکرخدا طاها کوچولو ۱۰اردیبهشت در بیمارستان شفا تحت نظر دکتر مدینه ای به دنیا اومد و شیرینی زندگیمونو چندین برابر کرد.امیرمهدی هم خیلی خوشحال بود وقتی اومد بیمارستان بابایی یه ماشین بهش داد و گفت داداشی برات خریده (۲هرچند که اون باور نکرد.)امیرمهدی وقتی اومد بیمارستان اول اومد دست منو بوسید(الهی مامان دورش بگرده)بعد هم طاها رو بوسید و گفت چرا داداشم ابرو نداره ...
16 خرداد 1396