امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 7 سال و 3 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

سال نو مبارک پسرم

  سلام عزیز دلم سال نوت مبارک انشاالله ١٠٠٠ ساله شی جیگرم مامانی فدات بشه ماشاالله روز به روز بزرگتر میشی و شیرین زبونیهات بیشتر میشه-مامانی برات بگه تا ششم فروردین خونه بودم و عید دیدنی می رفتیم هفتم با عمه ناهیداینا و آقای برزگر(همکار بابایی) و خانمش راه افتادیم و شب رو سرعین موندیم فرداش راه افتادیم طرف رامسر و تا ٦ شب تو هتل آپارتمانی که بابایی از طریق اداره گرفته بود ا موندیم کلی بهمون خوش گذشت خوشحالیم بیشتر بخاطر این بود که بالاخره بعد از مریضی ١٨ روزت و غذا نخوردنت که فقط شیر میخوردی روز دوم یا سوم مسافرت دوباره شروع کردی به غذا خوردن  اصلا باورم نمیشد آخه تو اون مدت خیلی عذاب کشید...
17 فروردين 1393

پسر جیگر خودم

سلام پسر عزیزم فدای چشمای خوشگلت بشم چند وقتی بود وقت نمی کردم به وبلاگت سر بزنم این اواخرم سرگرم امتحاناتم بودم دیروز تموم شدم هر دومون راحت شدیم چون تو هم خیلی اذیت میشدی شرمندتم گلم بعضی وقتها باهات بدرفتاری میکردم و الان خیلی عذاب وجدان دارم شبها تو خیلی اذیت میشدی تا من نمیخوابیدم تو هم بیدار میموندی و تا ساعت 5/1 پیشم میموندی .امیدوارم مامانی رو ببخشی. اکثرا مراعات حال مامانو میکردی وقتی گوشی دستت بود و به آهنگها گوش میکردی من بهت میگفتم صداشو کم کن تو هم کم میکردی الهی مامان فدای اون درک و فهمت بشه منم سعی میکنم جبران کنم و زود به زود ببرمت خانه بازی نمونه ای از کلماتی که میگی شوبابا=نوشابه میه=میوه ...
6 اسفند 1392

از خودم دلگیرم

سلام عزیز دل مامان از خودم خیلی دلگیرم دو روز قبل به خاطر کمر دردم پیشت بودم شب وقتی بردمت اتاق تا بخوابونمت ازم شیر خواستی منم اصلا حوصله نداشتم و سرت داد زدم و گفتم چقدر شیر میخوری نمیتونم برم برات شیر بیارم،الهی مامان فدای اون مظلومیتت بشه تو هم با ناله و زاری بابایی رو صدا کردی وقتی دیدی اونم جواب نداد پاشدی رفتی پیشش که اتاق دیگه درس میخوند و گفتی شیر اونم برات شیر اورد از دیشب عذاب وجدان گرفتم و خیلی ناراحتم که اون رفتارو باهات کردم .میدونی که خیلیییییی دوست دارم بدون تو نمیتونم نفس بکشم امیدوارم مامانی رو ببخشی ...
4 آذر 1392

عشق مامان

سلام عزیز دلم الهی مامان فدات بشه امیرمهدی جان احساس میکنم روز به روز عشقم بهت زیادتر میشه این عشق و علاقه رو نمیتونم با هیچ جمله ای توصیف کنم این حس مادر بودنو با هیچ چیز عوض نمی کنم همیشه از خدا میخوام این حس رو برا همه زنای دنیا مخصوصا خاله سیما هم قسمت کنه وقتی گریه میکنی احساس میکنم میخواد نفسم بند بیاد مخصوصا وقتی مریضی یا به خاطر دوری از من تو گوشی صدای گریتو میشنوم دیوونه میشم الان بهتر قدر مامانمو میدونم و میفهم چقدر برام زحمت کشیده و دوسم داره(البته تو شیطون بلارو از من بیشتر دوست داره )هفته پیشم به خاطر کمردردم ٣ روز مرخصی بودم که از شانس بد تو هم مریض شدی و گلوت و گوشت و چشمت عفونت کرده بود یه روز صبح ساعت ٦ بیدار شدی...
13 آبان 1392

دل نوشته

سلام جیگرطلای مامان،صبح احساس کردم قلبم از جا کنده شد وقتی بابایی تو رو به عزیز داد از خوب بیدار شدی و گریه کردی طوری مامان و حبه میگفتی که صدات تا پایین میومد چشام پر از اشک شد دلم گرفت ولی چیکار کنم مامانی باید برم سرکار- انشاالله بزرگ شدی جبران میکنم جیگرم یادم نیست این شیطونیتو قبلا گفتم یا نه-از سه چهار ماه پیش هروقت میخوای خودتو برام لوس کنی یا میخوای کاری رو برات انجام بدم بهم میگی ماما قه قه و یا مامانی به بابایی هم بعضی وقتا میگی حبه قه قه -الهی مامان فدای زرنگیهات بشه   مامانی هر کاری میکنم نمیتونم از پوشک بگیرمت جمعه در عرض ٢ ساعت ٤ بار جیش کردی شلوارت راستی تولدت مبارک جیگرم الب...
24 شهريور 1392

آفرین گل پسر جیگر مامان

سلام نفس مامان خوبی الهی من دورت بگردم از پنجشنبه هفته پیش به طوری جدی پروژه از پوشک گرفتنتو شروع کردم و شکر خدا میشه گفت تا امروز موفق بودم ممنون مامانی که زیاد اذیتم نکری البته قبلنا هم دو سه بار امتحان کردم  ولی موفق نشدم الان خیلی خوشحالم که داری یاد میگیری راستی بعد از پی پی کردن باهاش بابای میکردی و میگفتی بیل(با فتحه)یعنی میخوام بغلش کنم  آی مامانی فدات شه .اگه یکم هم از شلوغیهات کم کنی خیلی بهتر میشه بعضی وقتا وقتی به سر و وضع خونه نگاه میکنم واقعا حالم میگیره آخه اگه بدونی به خاطر تو خونه به چه و ضعیتی میفته به خاطر اینکه نری بالا اپن مبل جلوی اپن رو کشیدم یکم وسطتر تازه برا اینکه از پشت همون مبل نری پیش آباژور (چون ...
23 شهريور 1392

پسمل جیگرم

سلام عزیز دلم شرمندم پسرم که نمیتونم زود به زود وبلاگتو آپ کنم عزیز دل مامان ماشاالله خیلی شلوغ و شیطون و جیگر شدی ١-از ترس تو هر وقت لباسشویی رو روشن میکنم باید ورودی آشپزخونه رو با مبل ببندم چون میری خاموش میکنی ٢-من و بابایی به خطر ریخت و پاش شما ناهارو درسته قورت میدیم حتی نمیتونیم نوشیدنی سر سفره بزاریم٣-اینقدر با گوشیم ور میری و با ایما و اشاره میگی این فیلم و عکس رو میخوام که بعضی وقتا کلافه میشم (الهی مامانی فدای شیطونیهات شه )٤- تا میری اتاقت در عرض ٢ دقیقه کل لباسهات و اسباب بازیهات رو زمین ولو میشه بزار از شیرین زبونیهات بگم دانو=دانیال ، آیدو=آیسو ، آوین=آروین ، آینا=آیناز ،حبه=حبیب ،بیا=بیا ،دیا=دریا ...
24 تير 1392

سوختن پای پسمل گلم

سلام پسمل گلم الهی فدات بشم شنبه شب هفته پیش رفتیم پارک ائلر باغی الهی زبونم لال بشه چون به اصرار من رفتیم اونجا نیم ساعت اول کلی بازی کردی تازه رسیده بودم اونجا که یه زن جوون به همسرش گفت ببین چه بچه خوشگلیه بعد از نیم ساعت بغل بابایی بودی که به گفته بابایی(چون من اون لحظه حواسم بهتون نبود)چهار تا خانم و دو تا آقا که یه کم دورتر از ما نشسته بودن به بابایی میگن چه بچه نازیه یه چند لحظه بدین بغلش کنیم بعد از چندلحظه یهو من صدای گریتو شنیدم برگشتم طرفتون دیدم یه آقای جوونی داره تو رو میده بغل بابایی بعد من از بابایی پرسیدم که چی شد زمین خورد که اونم گفت نه چیز مهمی نیست بعد اومدین پیشم بغلت کردم خواستم ببرمت طرف سرسره که آروم بشی که تو گریت ب...
24 تير 1392

انتقال وبلاگ

سلام پسمل گلم بالاخره آخرین وبلاگت همین وبلاگ شد آخش  راحت شدم چند روز پیش مطالب وبلاگت رو به نی نی وبلاگ انتقال  دادم بعد از اسمی که برا وبلاگ انتخاب کرده بودم خوشم نیومد  بالاخره اسم امیرمهدی گل رو انتخاب کردم و دوباره یه نی نی  وبلاگ دیگه ساختم و به اینجا انتقال دادم ...
15 ارديبهشت 1392