امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 7 سال و 3 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

خداجووووووووووووووووون شکرت

سلام جیگملم  پسملم دیروز ۲ هفته ای که دکتر صراف زاده   گفته بود تمام شد و بردیمت پیشش بعد از معاینه گفت چشمت خوب شده و نیاز به میل نیست-الهی مامان فدات بشه- گفت تا ۳ هفته دیگه هم روزی ۳ بار با گوش پاک کن مالش بدیم تا خدای نکرده دوباره مجرای اشکت بسته نشه نمیدونی چقققققققققققققققدر خوشحال شدیم و خدارو شکر کردیم- از دکتر تشکر کردیم و تو راه کلی برا دکتر دعا کردم   رونوشت برا خدا جوووونم : خدایا هزاران مرتبه شکرت که دلمونو شاد کردی- خدایا دل هیچ پدر و مادری رو به خاطر بچش نشکن خدا ازت خواهش مشکل پای امیرمهدی هم زود حل بشه بازم شکرت ...
23 مرداد 1391

تقدیم به یکی یه دونه مامان

پسرم این مطلب الان تو یکی از وبلاگها خوندم خیلی خوشم    اومد تقدیم میکنم بهت عزیز دلم امیر مهدی جان آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز،مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی،عاشق آن که تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد.. ...
22 مرداد 1391

داغونم پسرم داااااااغون

سلام قندعسلم الهی مامان فدای اون قدوبالات بشه عزیز دلم   هفته پیش به خاطر پات تو یک روز  بردیمت پیش ۳ تا متخصص ارتوپدی صراف زاده از رو عکسگفت نازک نی پای چپت ۲ میلیمتر  کوتاهتره و گفت خودش خوب میشه ولی باید تحت کنترل باشی ولی چاره ساز گفت باید زیر نصف کفشت نیم سانت یه چیز تقریبا سفت بچسبونیم کریمی هم گفت باید کفش طبی بگیریم دیروز هم بردیمت پیش میرزاطلوعی اونم گفت باید تحت کنترل باشی و تا ۵-۶ سالگی کفش طبی بپوشی ما هم دیروز برات کفش طبی گرفتی ولی شب وقتی پوشیدی خیلی اذیت شدی و با اونا به زور میتونستی سرپا وایسی آخه یه کم سنگین و کت و کلفتن واسه همین من و بابایی خیلی ناراحت...
22 مرداد 1391

الهی مامانی فدای اون چشمای خوشگلت بشه

عزیزدلم خیلی دلم گرفته به زور جلو اشکامو گرفتم بغض داره خفم    میکنه- چند ماهی میشه که گاهی وقتا از چشم راستت آب میاد و یه چند وقتی میشه که ازش عفونت میاد قبلا دکترا برا قطره و پنی سرین نوشته بودن که بعضی وقتا میزدیم ولی بعد ۲ هفته ای اسهال  گرفتی و سرمون به اون موضوع گرم شد و چشمتو زیاد مهم نگرفتیم دیروز بردیم پیش چشم پزشک نوری و اون گفت که دیر اوردین وگرنه با ماساژ حل میشد و الان باید بیهوش کنیم و با میل تنگی مجرای چشمتو باز کنیم خیلی ناراحت و نگران شدیم بعد رفتیم پیش پاشاپور اونم گفت احتمالا تا ۲ سالگی خوب شه بعد گفت پیش دکتر صدری فروش بریم اونم قطره تجویز کرد و گفت تا ...
9 مرداد 1391

و باز هم نگرانی مامان و بابا

سلام جیگر طلای مامان- الهی دورت بگردم -عزیز دلم بازم نگرانتیم   اینبار میدونی برا چی؟برا اینکه یکم پای چپت رو کج میزاری زمین امیرمهدی پسرم خیلی دلم گرفته ۲ روز همش سر نماز یا بعضی وقتا وقتی تو خوابیدی بالاسرت گریه میکنم و دعا میکنم که امروز که میخوایم ببریمت دکتر به امید خدا بگه چیزیت نیست از خدا همیشه فقط سلامتی تو رو خواستم همش از خدا خواهش میکنم که تو  همیشه سالم باشی- عزیز دلم تو هم با اون دل کوچیکت از خدا بخواه که امروز عصر شاد به خونه برگردیم-امیرمهدی من اصلا نمیتونم تحمل کنم که تو عذاب بکشی رونوشت برا خدا : خدا جون خواهش میکنم ازت منو با مریضی بچم امتحان نکن خواهش...
4 مرداد 1391

بازم مامانی دلتنگته عزیزم

سلام جیگر طلای مامان اول مژده بدم که ۱ هفته ای  میشه که ۴   دست و پا رفتن رو یاد گرفتی عزیز دلم- پریشب  داشتم سبزی پاک میکردم  یه ذوقی  میکردی که بیای  اونا رو بهم بریزی  بابایی  هم مواظبت بودی ولی آخرای کار دیگه  خسته شد و  گذاشتت  به امان  خدا که تو هم از فرصت استفاده کردی و چند بار  چنگ  انداختی به سبزیها   وای مامان فدای اون دستای  کوچولوت  بشه -و اما دلیل  دلتنگی  مامان  عزیز  دلم یه چند  وقتی میشه که خیلی  بهم وابسته شدی و صبحها بعد  بیدار شدن (به گفته عزیز گلی) ...
4 تير 1391

اولین مسافرت پسملی

سلام جیگرم الهی مامان فدای خنده های شیرینت بشه - مامانی الان    داشتم عکسای وبلاگ رو نگا میکردم دلم برات خیلی تنگ شده-مامانی    روز چهارشنبه ۳ خرداد برا اولین بار بردیمت آرایشگاه که موهای خوشگلتو    کوتاه کنیم خوب شد  خودم هم با بابایی رفتم تو آخه خیلی میترسیدی    همش گریه میکردی و خودتو مینداختی  بغلم منم خیلی ناراحت میشدم   و هی به آرایشگر و بابایی میگفتم صبر کنین یکم بغلش کنم ولی   آرایشگر    نمیذاشت الهی  مامان  فدات   بشه  فرداش هم  رفتیم  آتلیه پاپیون و ۴ تا   ...
22 خرداد 1391

فدات بشه مامان

سلام پسملم اومدم بگم تازگیها چیا یاد گرفتی عزیز دلم   دست زدن یادگرفتی خودشم اکثرا یه دستتو مشت میکنی  قه قه و به به و بابا و ماما میگی (آفرین پسر با استعداد خودم)           ...
3 خرداد 1391

آی مامان قربون ماماماماما گفتنت بشه

فدات بشم الهی خوشگل مامان جیگر مامان تازگیا یادگرفتی ماما و بابا و به به    میگی پریشب با بابایی نشسته بودین رو تخت منم داشتم ظرفارو می شستم  وقتی صدای نق نق کردنت رو شنیدم با صدای بلند گفتم امیرمهدی مامانی گریه نکن الان میام بعد تو با گریه شروع کردی به ماماماماماما..........گفتنُ آی  قربونت بشم منم دل تاب نیاورد زود اومدم بغلت کردم وقتی صدام میکنی خیلی  کیف میکنم ...
25 ارديبهشت 1391