امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

دلتنگی امیر مهدی جانم

سلام پسر گل و گلاب مامان،عزیز دلم چهارشنبه هفته پیش عزیز    گلی به گوشیم زنگ زد و گفت امیرمهدی گوشی و کنترل رو میزاره  رو گوشش  و هی به طرف من می گیره و ماما ماما میگه بعد من  باهات صحبت کردم تو هم با دقت گوش میکردی فقط بعضی وقتا  صدای نفسهای خوش آهنگت میومد بهت گفتم سلام پسرم گریه  نکنی ها مامانی زود میاد پیشت و کلی حرفهای دیگه یکبار هم چند  روز قبل اون کلی گریه کرده بودی(الهی مامانی فدات بشه)و ماما ماما میگفتی(به گفته عزیز) باهات صحبت کردم و تو فقط گوش میکردی  وقتی عزیز گوشی رو ازت گرفت گریه کردی دوباره گو...
16 مهر 1391

مروارید ها و تاتی رفتن پسملی

سلام جیگرم عزیز دلم ممنونم پسر گلم که مامان و بابا رو از   نگرانی در آوردی، دوشنبه هفته پیش متوجه شدم که دو تا مروارید سفید و خوشگل درآوردی البته اول فکر کردم یه دونه هست ولی بعد از یکی دو روز فهمیدم ۲ تاست عزیزم دیروز  هم سه تایی داشتیم ناهار میخوردیم که یهو دیدم سرپا  وایسادی از بابایی پرسیدم گفت دستتو گذاشتی رو زانوی بابایی و بلند شدی با دوم وقتی دیدم دوباره تکرار کردی به  بابایی گفتم بهت بگه بیا بغلم و وقتی اونم گفت تا با کمال  تعجب ۲ تا قدم کوچولو برداشتی، نمیدونی منو بابایی چقدر  خوشحال و شوکه شدیم بعد دوباره بهت گفتیم بیا اینبار ۶ قدم ب...
9 مهر 1391

خواب پرماجرای گل پسر

سلام خوشگلم عزیزم ، مامانی قلبونت بشه، و اما ماجرای خوابیدن   جمعه شب:عصر جمعه رفتیم بیرون و موقع برگشتن حوالی ساعت ۹ بود یا ۱۰ که تو بغلم خوابت برد منم اون شب خیلی خوابم میومد و مثلا میخواستم زود بخوابم ساعت ۲۰/۱۰ بود که نماز میخوندم تو بیدار شدی و با حالت خواب آلود اومدی پیشم منم با گفتم الله اکبر بابا رو که طبق معمول تو اتاق مشغول اینترنت بود متوجه جریان کردم و اونم اومد پیشت،خلاصه ۳۰/۱۰ بود که خواستم بخوابم و تو رو هم بخوابونم که تو اول شروع کردی از سر و کولم بالا رفتن و این ماجرا تا ۱۲ ادامه پیدا کرد بعد بردمت بزارم تو اتاق پیش بابایی که پشت سرم گریه کردی و ...
20 شهريور 1391

برگزاری مراسم تولد

سلام گل پسر مامان- اومدم بگم عاشقتم پسرم خیلی دوست دارم   عشق به تو رو اصلا نمیتونم توضیح بدم چون برا خودم هم تازگی داره خیلی خوشحالم که بیشتر از یک ساله که طعم مادر بودنو چشیدم و همیشه خدا رو شکر میکنم که بهترین فرشتشو به ما هدیه داد و ازش میخوام همیشه مواظبت باشه عزیز دلم-مامانی بالاخره مراسم تولدت رو روز پنجشنبه مورخ ۹/۶/۹۱ برگزار کردیم- من و بابایی تا جایی که تونستیم سعی کردیم مراسم خوب برگزار بشه ولی جیگر طلام تو همشه گریه میکردی و بهونه میگرفتی و آویزون من بودی- الهی مامان  فدای آویزون شدنت بشه-عکسارو هم هر وقت وقت کردم میزارم راستی مامانی یکبار هم روز تولدت برات کیک گرف...
11 شهريور 1391

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک

سلام شکر ماما جیگر ماما امروز تولدت عزیز دلم-تولدت مبارک عزیزم ان شاالله ۲۰۰ ساله شی پسرگلم و همیشه تو زندگی موفق و شاد و خوشبخت شی عزیزم- امیدوارم مرد بزرگ و صالحی بشی و مایه افتخار مامان و بابا-عزیز دلم من هروز خودارو شکر میکنم که تو رو بهمون هدیه داده -از خدا میخوام کمکمون کنه تا اونطور که خودش میخواد تربیتت کنیم   ...
25 مرداد 1391

خداجووووووووووووووووون شکرت

سلام جیگملم  پسملم دیروز ۲ هفته ای که دکتر صراف زاده   گفته بود تمام شد و بردیمت پیشش بعد از معاینه گفت چشمت خوب شده و نیاز به میل نیست-الهی مامان فدات بشه- گفت تا ۳ هفته دیگه هم روزی ۳ بار با گوش پاک کن مالش بدیم تا خدای نکرده دوباره مجرای اشکت بسته نشه نمیدونی چقققققققققققققققدر خوشحال شدیم و خدارو شکر کردیم- از دکتر تشکر کردیم و تو راه کلی برا دکتر دعا کردم   رونوشت برا خدا جوووونم : خدایا هزاران مرتبه شکرت که دلمونو شاد کردی- خدایا دل هیچ پدر و مادری رو به خاطر بچش نشکن خدا ازت خواهش مشکل پای امیرمهدی هم زود حل بشه بازم شکرت ...
23 مرداد 1391

تقدیم به یکی یه دونه مامان

پسرم این مطلب الان تو یکی از وبلاگها خوندم خیلی خوشم    اومد تقدیم میکنم بهت عزیز دلم امیر مهدی جان آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز،مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی،عاشق آن که تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد.. ...
22 مرداد 1391

داغونم پسرم داااااااغون

سلام قندعسلم الهی مامان فدای اون قدوبالات بشه عزیز دلم   هفته پیش به خاطر پات تو یک روز  بردیمت پیش ۳ تا متخصص ارتوپدی صراف زاده از رو عکسگفت نازک نی پای چپت ۲ میلیمتر  کوتاهتره و گفت خودش خوب میشه ولی باید تحت کنترل باشی ولی چاره ساز گفت باید زیر نصف کفشت نیم سانت یه چیز تقریبا سفت بچسبونیم کریمی هم گفت باید کفش طبی بگیریم دیروز هم بردیمت پیش میرزاطلوعی اونم گفت باید تحت کنترل باشی و تا ۵-۶ سالگی کفش طبی بپوشی ما هم دیروز برات کفش طبی گرفتی ولی شب وقتی پوشیدی خیلی اذیت شدی و با اونا به زور میتونستی سرپا وایسی آخه یه کم سنگین و کت و کلفتن واسه همین من و بابایی خیلی ناراحت...
22 مرداد 1391