امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

الهی مامانی فدای اون چشمای خوشگلت بشه

عزیزدلم خیلی دلم گرفته به زور جلو اشکامو گرفتم بغض داره خفم    میکنه- چند ماهی میشه که گاهی وقتا از چشم راستت آب میاد و یه چند وقتی میشه که ازش عفونت میاد قبلا دکترا برا قطره و پنی سرین نوشته بودن که بعضی وقتا میزدیم ولی بعد ۲ هفته ای اسهال  گرفتی و سرمون به اون موضوع گرم شد و چشمتو زیاد مهم نگرفتیم دیروز بردیم پیش چشم پزشک نوری و اون گفت که دیر اوردین وگرنه با ماساژ حل میشد و الان باید بیهوش کنیم و با میل تنگی مجرای چشمتو باز کنیم خیلی ناراحت و نگران شدیم بعد رفتیم پیش پاشاپور اونم گفت احتمالا تا ۲ سالگی خوب شه بعد گفت پیش دکتر صدری فروش بریم اونم قطره تجویز کرد و گفت تا ...
9 مرداد 1391

و باز هم نگرانی مامان و بابا

سلام جیگر طلای مامان- الهی دورت بگردم -عزیز دلم بازم نگرانتیم   اینبار میدونی برا چی؟برا اینکه یکم پای چپت رو کج میزاری زمین امیرمهدی پسرم خیلی دلم گرفته ۲ روز همش سر نماز یا بعضی وقتا وقتی تو خوابیدی بالاسرت گریه میکنم و دعا میکنم که امروز که میخوایم ببریمت دکتر به امید خدا بگه چیزیت نیست از خدا همیشه فقط سلامتی تو رو خواستم همش از خدا خواهش میکنم که تو  همیشه سالم باشی- عزیز دلم تو هم با اون دل کوچیکت از خدا بخواه که امروز عصر شاد به خونه برگردیم-امیرمهدی من اصلا نمیتونم تحمل کنم که تو عذاب بکشی رونوشت برا خدا : خدا جون خواهش میکنم ازت منو با مریضی بچم امتحان نکن خواهش...
4 مرداد 1391

بازم مامانی دلتنگته عزیزم

سلام جیگر طلای مامان اول مژده بدم که ۱ هفته ای  میشه که ۴   دست و پا رفتن رو یاد گرفتی عزیز دلم- پریشب  داشتم سبزی پاک میکردم  یه ذوقی  میکردی که بیای  اونا رو بهم بریزی  بابایی  هم مواظبت بودی ولی آخرای کار دیگه  خسته شد و  گذاشتت  به امان  خدا که تو هم از فرصت استفاده کردی و چند بار  چنگ  انداختی به سبزیها   وای مامان فدای اون دستای  کوچولوت  بشه -و اما دلیل  دلتنگی  مامان  عزیز  دلم یه چند  وقتی میشه که خیلی  بهم وابسته شدی و صبحها بعد  بیدار شدن (به گفته عزیز گلی) ...
4 تير 1391

اولین مسافرت پسملی

سلام جیگرم الهی مامان فدای خنده های شیرینت بشه - مامانی الان    داشتم عکسای وبلاگ رو نگا میکردم دلم برات خیلی تنگ شده-مامانی    روز چهارشنبه ۳ خرداد برا اولین بار بردیمت آرایشگاه که موهای خوشگلتو    کوتاه کنیم خوب شد  خودم هم با بابایی رفتم تو آخه خیلی میترسیدی    همش گریه میکردی و خودتو مینداختی  بغلم منم خیلی ناراحت میشدم   و هی به آرایشگر و بابایی میگفتم صبر کنین یکم بغلش کنم ولی   آرایشگر    نمیذاشت الهی  مامان  فدات   بشه  فرداش هم  رفتیم  آتلیه پاپیون و ۴ تا   ...
22 خرداد 1391

فدات بشه مامان

سلام پسملم اومدم بگم تازگیها چیا یاد گرفتی عزیز دلم   دست زدن یادگرفتی خودشم اکثرا یه دستتو مشت میکنی  قه قه و به به و بابا و ماما میگی (آفرین پسر با استعداد خودم)           ...
3 خرداد 1391

آی مامان قربون ماماماماما گفتنت بشه

فدات بشم الهی خوشگل مامان جیگر مامان تازگیا یادگرفتی ماما و بابا و به به    میگی پریشب با بابایی نشسته بودین رو تخت منم داشتم ظرفارو می شستم  وقتی صدای نق نق کردنت رو شنیدم با صدای بلند گفتم امیرمهدی مامانی گریه نکن الان میام بعد تو با گریه شروع کردی به ماماماماماما..........گفتنُ آی  قربونت بشم منم دل تاب نیاورد زود اومدم بغلت کردم وقتی صدام میکنی خیلی  کیف میکنم ...
25 ارديبهشت 1391

بای بای کردن قند عسلم

  قربونت برم خوشگلم دیروز بای بای کردنم یاد گرفتی آفرین پسر   باهوش خودم الهی مامانی دورت بگرده نمیدونی چقدر خوشگل  بای بای میکنی اون لحظه دلم میخواد دست کوچولوتو بخورم تازه  با دست چپ بلدی منم به بابایی پز میدم میگم پسملم مثل مامانی  چپ دست میشه راستی پسرم یادم رفته قبلا تو وبلاگت بنویسم که  وقتی ۴ یا ۵ ماهه  بودی چند روزی بود هر کاری میکردم رو پاهام یا گهواره نمی خوابیدی  تا بغلت میکردم سرت رو میزاشتی رو سینم و میخوابیدی نمیدونی منم چه کیفی میکردم حتی بابایی با دوربین عکسم گرفته عزیز هم نگران   میشد  و میگفت میترسم عادت کنه ...
12 ارديبهشت 1391

بوس بوسی پسملی

سلام پسرگلم جیگرم الهی مامان فدای اون لپهای خوشگلت بشه قربونت برم عزیزم امیر مهدی جان چند روزی هست که بوس کردن یاد گرفتی فدات بشم نمیدونی وقتی بوسم میکنی چه کیفی میکنم انگار همه دنیارو بهم میدن خودشم از اون  بوسای  آبدار و صدادار چند روز پیش نشسته بودی با اسباب بازیهات بازی میکردی  منم باهات حرف میزدم یهو با اون دوستای کوچولوت صورتم گرفتی و کشیدی طرف خودت و بوس کردم وای  مامانی نمیدونی چه  حالی  بهم دست داد. دیروز عصرم نشسته بودی تو  رورورکت منم   زیاد بهت  نزدیک نمیشدم آخه سرما خورده بودم بعد دیدم با ذوق  و خنده  خود...
11 ارديبهشت 1391