امیرمهدی جانامیرمهدی جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
طاها جانطاها جان، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

عزیزای دل مامانی و بابایی

نگراني ماماني

فرشته كوچك و شيطونم ۲روز بود كه تكون خوردنتو اصلا  حس  نميكردم و  خيلي  نگرانت بودم حتي شبا نميتونستم خوب بخوابم همش دلم ميخواست وسطاي شب كه بيدار ميشدم لااقل  يكبار تكون خوردنتو حس كنم ولي تو فكر كنم همش تو خوب بودي و قصد حركت كردن نداشتي هر كاري ميكردم راضي نميشدي  دعا ميخوندم باهات حرف ميزدم ولي انگار نه انگار  حتي  يكي دوبار هم از نگراني گريه كردم تا اينكه رضايت دادي و صبح  روز شنبه  تو اداره تكون خوردي و منو خوشحال كردي قربونت برم ديروز و  امروزم كه فكر كنم همش در حال ورزش بودي خيلي وول ميخوردي  حتي الان هم داري شلوغي و بازي مي...
12 ارديبهشت 1390

پسمل ورزشكار خودم

  الهي فداي قند عسلم بشم عزيز دلم من و بابايي خيليييييييي  دوست داريم و دلمون ميخواد زود بياي پيشمون  الان كه اين پستو مينويسم  ۲۳ هفته و ۲ روزه هستي. عزيزكم ۲۸ فروردين  وقت دكترمون بود اول با دستگاه صداي قلب كوچولوتو شنيدم  كه تندتند مي گفت تاپ تاپ و من مثل هميشه خوشحال شدم  و خيالم راحت شد كه سالمي بعد كه با سونو  نگاه كرد گفت پسملت ورزشكارگفت درست به حالتي وايستادي كه انگار داري  سجده ميكني و من براي اولين بار سرت و بدنت و حتي پاهاتو به طور كامل ديدم فقط دستاتو نديدم نميدونم كجا قايمشون كرده  بودي نميدوني با ديدنت چه ذوقي...
12 ارديبهشت 1390

اولين روز حس كردنت

پیشی مامان روز چهارشنبه ۱۰/۱/۹۰ نزديكاي ساعت  ۳۰/۱۱ براي اولين بار حركت كردنتو حس كردم نميدوني چه حالي بهم دست داد خيلي خوشحال شدم و از يك طرفم خيالم راحت شد آخه جوجوي ماماني بعضي وقتا نگران مي شدم   چون اصلا تكون نميخوردي و يا من حس نمي كردم بعضي  وقتا هم سوالاي ديگرون كه ميپرسيدن ني نيت تكون ميخوره يا نه  بيشتر نگرانم مي كرد حتي يكبار به خاطر همين موضوع  ۲۸/۱۲/۸۹  رفتم پيش دكتر و صداي قلبتو شنيدم حتي دوباره جنسيتتو هم گفت  و دكترم تعجب كرد كه زود رفته بودم پيشش  آخه بايد ۱۱/۱/۹۰ مي رفتم و برام آزمايش سندروم داون نوشت كه  خدارو شكر ...
21 فروردين 1390

عيد90

گل پسمل عزيز ماماني امسال روز دوشنبه ساعت ۲ و ۵۰ دقيقه  و ۴۵ ثانيه سال تحويل شد و ما سه نفري اين لحظه رو با هم بوديم  البته نميدونم تو لالا بودي يا بيدار خوش به حال بابايي  كه تونست بوست كنه ولي حيف من نتونستم  و از خدا خواستم سال بعد همين موقع تو بغلم  نشسته  باشي خيلي دوست دارم  پسمل گلم و ميبوسمت ...
21 فروردين 1390

روز خوشحالی وافر من و بابایی

دکترم( سلطانی) گفته بود برا تعیین جنسیت باید هفته  ۱۴  به  بعد برم و بهم گفته بود ۱۱ بهمن (روز چهارشنبه) برم پیشش منم  فقط برا اون روز لحظه شماری می کردم همیشه از خدا  میخواستم اول نی نیم سالم باشه و اگه صلاح بدونه صاحب یه پسملی خوشگل بشم چون میدونستم مامانم هم خیلی خوشحال میشه- خلاصه عزیز دلم فدات بشم من و بابایی نتونستیم  تا اون روز صبر کنیم تصمیم گرفتیم شنبه درست آخرین روز هفته۱۴  بریم  سونو  برا  همین  زنگ زدم  به منشی  دکترم هر کاری کردم  وقت نداد ما هم رفتیم پیش یه دکتر دیگه (خلیلی) که اونم بعد سونو ...
18 اسفند 1389

جوجوی کوچولو و ناز بابایی

یک روز وقتی رفتم پیش دکترم( حوالی هفته دهم) برام سونو نوشت تا از سلامت جنین و   غیره  مطمئن شه ما هم رفتیم   سونو از دکتر پرسیدم که جنسیت نی نیم کی مشخص میشه  گفت ۱ ماه دیگه(آخه خیلی عجله داشتم بدونم عزیز دل مامانی  پسمل یا دخمل) وقتی جوابشو گرفتم و عکس سونو رو به بابایی نشون دادم گفت شبیه جوجو کوچولو میمونه منم  بهش گفتم صبر کن نی نیمون بزرگ شه بهش میگم که بابایی  چی گفت(شوخی)   ...
18 اسفند 1389

بهترین روز زندگیم در سال 89

سلام عزیز دل مامانی     ۴ دی ۸۹  حوالی ساعت ۶ صبح فهمیدم که مامانی شدم کم مونده بوده از خوشحالی بال در بیارم زود رفتم  بابایی رو بیدار کردم و بهش خبر دادم اونم خیلی خوشحال  شد و بوسم کرد عصر همون روز رفتیم آز خون دادیم که  مثبت شد و  مطمئن تر شدیم. خدارو  به  خاطر  چنین  هدیه   قشنگی شکر گفتم  زود رفتم پیش دکترم اونم گفت   فعلا فقط ساک تشکیل شده بعد از ۲ یا ۳ هفته دوباره رفتم  اینبار نی نی کوچولومو دید و خوشحالیمون صد چندان شد.   ...
18 اسفند 1389