نگراني ماماني
فرشته كوچك و شيطونم ۲روز بود كه تكون خوردنتو اصلا حس نميكردم و خيلي نگرانت بودم حتي شبا نميتونستم خوب بخوابم همش دلم ميخواست وسطاي شب كه بيدار ميشدم لااقل يكبار تكون خوردنتو حس كنم ولي تو فكر كنم همش تو خوب بودي و قصد حركت كردن نداشتي هر كاري ميكردم راضي نميشدي دعا ميخوندم باهات حرف ميزدم ولي انگار نه انگار حتي يكي دوبار هم از نگراني گريه كردم تا اينكه رضايت دادي و صبح روز شنبه تو اداره تكون خوردي و منو خوشحال كردي قربونت برم ديروز و امروزم كه فكر كنم همش در حال ورزش بودي خيلي وول ميخوردي حتي الان هم داري شلوغي و بازي مي...
نویسنده :
مامان پسملی
17:53